ناپیدا

 ناپیدا


بخشی از رمان:در بهار ۱۹۶۷ با او برای نخستین بار دست دادم.در آن هنگام دانشجوی سال دوم  دانشگاه کلمبیا بودم،پسری نادان با اشتهای کتابخوانی و این باور (یا توهم) که روزی به جایی خواهم رسید که خود را شاعر بنامم،و از آنجا که شعر بسیار میخوانم،قبلا با مردی که هم نام او بود در "دوزخ" دانته آشنا شده بودم،مرد مرده ای که در آخرین ابیات از بیست و هشتمین کانتوی "این فرنو" کند و آرام میگردد.برتران دوبورن،شاعر قرن دوازدهم اهل پروانس سر بریده خود را که مثل چراغ بادی به این سو و آنسو در نوسان است،در دست دارد که این بی تردید یکی از شگفت آورترین تصاویر کتابی است که به فهرستی از اوهام و شکنجه می ماند.

خرید و دانلود  ناپیدا