از درکه وارد شدم سیگارم دستم بود زورم آمد سلم کنم .همین طوری دنگم گرفتهبود قد باشم . رییس فرهنگ که اجازه نشستن داد ، نگاهش لحظه ای روی دستممکثکرد و بعد چیزی را که می نوشت ، تمام کرد ومی خواست متوجه من بشود کهرونویس حکم را روی میزش گذاشته بودم . حرفی نزدیم .رونویس را با کاغذهایضمیمه اش زیروروکرد و بعد غبغب انداخت و آرام و مثل خالی از عصبانیت گفت :جانداریم آقا . این که نمی شه ! هر روز یه حکم می دند دست یکی می فرستنش «-».... سراغ من ... دیروز به آقای مدیر کل
«مدیرمدرسه» شاید به جرأت بهترین اثر «جلال آل احمد» باشد. نویسندهای ظلمستیز که واقعیتهای زندگی را با نظری انتقادی ارائه میکند. راوی داستان که از آموزگاری به تنگ آمده است، برای آسودگی خود و داشتن درآمد بیشتر و بی دردسر به مدیری دبستان رو می آورد، بی آنکه بداند چه دردسرهایی در پی خواهد داشت.
ظهر آه از مدرسه برگشتم بابام داشت سرحوض وضو می گرفت، سلامم توی دهانم بود آهباز خورده فرمایشات شروع شد:-بیا دستت را آب بکش، بدو سر پشت بون حول هی منو بیار.