نیما یوشیج که نام اصلی اش علی اسفندیاری بود در سال 1276 شمسی در روستای یوش مازندران چشم به جهان گشود. پدرش ابراهیم خان نوری از راه کشاورزی و گله داری روزگار می گذرانید. ایام کودکی اش را در روستای خود به تحصیل پرداخت و از آنجا به تهران آمد تا در دبیرستان سن لویی که یک مؤسسه متعلق به هیات کاتولیک رمی بود به تحصیل ادامه دهد. در این مدرسه یکی از معلمین وی نظام وفا بود که در اثر تشویقهای او به سرودن شعر روی آورد. او زبان فرانسه را به خوبی فرا گرفت و با ادبیات اروپا آشنا شد. محمدرضا عشقی در روزنامه قرن بیستم بخشی از شعر افسانه نیما را منتشر کرد...---------------------------------------فایل در فرمت Doc میباشد و برای استفاده از آن باید از نرم افزارهایی مانند Word و مشابه آن استفاده کنید .فونت پیش فرض نوشتار B Yekan میباشد .
ابن تحقیق در فرمت وردword و در 22 صفحه میباشدبیش
از هزار و چهار صد سال پیش در روز 17 ربیع الاول ( برابر 25آوریل 570 میلادی ) کودکی
در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر یثرب ( مدینه
) چشم از جهان فروبست و به دیدار کودکش ( محمد ) نایل نشد. زن عبد الله ، مادر
" محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه
" آمنه " پسر عزیزش ، محمد را به دایه ای به نام حلیمه سپرد تا در بیابان
گسترده و پاک و دور از آلودگیهای شهر پرورش یابد . " حلیمه " زن پاک سرشت
مهربان به این کودک نازنین که قدمش در آن قبیله مایه خیر و برکت و افزونی شده بود ،
دلبستگی زیادی پیدا کرده بود و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمی کرد. کسی نمی دانست
این کودک یتیم که دایه های دیگر از گرفتنش پرهیز داشتند ، روزی و روزگاری پیامبر رحمت
خواهد شد و نام بلندش تا پایان روزگار با عظمت و بزرگی بر زبان میلیونها نفر مسلمان
جهان و بر مأذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد ، و مایه افتخار جهان و جهانیان خواهد
بود . " حلیمه " بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج
سالگی رسیده بود به مکه باز گردانید . دو سال بعد که " آمنه " برای دیدار
پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدینه رفت ، فرزند دلبندش را نیز همراه برد
. پس از یک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربین راه ، در محلی بنام
" ابواء " جان به جان آفرین تسلیم کرد ، و محمد در سن شش سالگی از پدر و
مادر هر دو یتیم شد و رنج یتیمی در روح و جان لطیفش دو چندان اثر کرد . سپس زنی به
نام ام ایمن این کودک یتیم ، این نوگل پژمرده باغ زندگی را همراه خود به مکه برد .
این خواست خدا بود که این کودک در آغاز زندگی از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهای تلخ
و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در بوته آزمایش قرار گیرد
همیشه عاشقان دنیای موسیقی و به خصوص گیتار با دیدن کنسرت های اریک کلاپتون به وجد میان.گیتاریست ، موزیسین و خواننده ی نام آشنایى که از دهه ی شصت خیلى ها را مجذوب نواىموسیقى اش کرده بود.در اواخر دهه 1960 یکی از رایجترین دیوار نوشته ها در لندن و نیویورک عبارتکلاپتون خداستبود . بعد از نزدیک به پنجاه سال ، با جسارت و تلاش بی وقفه ی او که خواننده و گیتاریست زبردستی است ، طرفدارانش روز بروز بیشتر شده و امروز جوان هایی عاشق نواختن اریک کلاپتون هستند که شاید حسرت نبودن و ندیدن کنسرت های او را در سال های بسیار دور می خورند.اریک کلاپتون با نام کامل اریک پاتریک کلاپتون، در۳۰مارس۱۹۴۵در شهر ریپلىانگلستان در شرایطى به دنیا آمد که زندگى سختى در انتظارش بود. مادرش پاتریشیا مولىکلاپتون و پدرش ادوارد فلایر از سربازان کانادایى مستقر در پایگاه نظامى انگلیسبودند و پدرش بعد از به دنیا آمدن او، به کانادا نزد همسر سابقش بازگشت و پاتریشیا،حضانت اریک را به پدربزرگ و مادربزرگش-رز و جک کلاپ- سپرد و او را ترک کرد. اسمخانوادگى کلاپتون از نام خانوادگى همسر اول رز به نام ریجینالد سیسیل کلاپتون گرفتهشده است. ریکى -نامى که والدینش او را به آن مى نامیدند- پسرى ساکت و مؤدب و همچنینشاگرد متوسط کلاس بود و استعداد خوبى در هنر داشت. اریک تا مدتى تصور مى کرد کهپدربزرگ و مادربزرگش، پدر و مادر او هستند و مادرش پاتریشیا را خواهر و دائیش رابرادر بزرگ خود مى پنداشت تا این که در۹سالگى این حقیقت را با او در میان گذاشتنداما اریک بعدها هر وقت که مادرش را مى دید، همچنان وانمود مى کرد که خواهرش است.اولین حضور او در یک برنامه هنرى در نوجوانى و در یکى از برنامه هاى تلویزیونى بود کهتوسط جرى لوئیس هنرپیشه معروف آمریکایى اجرا مى شد. او به عنوان یکى از عوامل پشتصحنه حضور داشت و از نزدیک در جریان صداگذارى کار بود و همین حضور اندک، باعث شد تااریک نسبت به موسیقى بلوز که مختص سیاهان آمریکایى بود علاقه پیدا کند. این علاقهباعث شد که به نواختن گیتار مشغول شود. اریک مشغول تحصیل در رشته طراحى جامدات دردانشکده هنر دانشگاه کینگ استون بود اما این رشته را نیمه تمام رها کرد تا به سراغموسیقى برود. اغلب سر کلاسهابه نواختن گیتار مى پرداختو به همین دلیل از دانشگاه اخراج شد و هنگامی که رئیس دانشگاه از او خواست تا تعهد دهد که دیگر این کار را نمیکند او به دلیل عشقی که به این کار داشت نپذیرفتو پس از ترک تحصیل به عضویتیکى از گروه هاى موسیقى بلوز درآمد این گروه شامل روسترس، جیسى جونز و روز یکى ازاعضاى برجسته یلو برد بود. اعضاى این گروه موزیسین هاى موفق دهه شصت انگلیس راتربیت کردند: اریک کلاپتون، جیمى پیچ و جف بک. کلاپتون در این گروه (درک) پله هاىترقى را یکى یکى طى کرد. او بقدرى در نواختن گیتار مهارت پیدا کرده بود که در اغلباجراهاى زنده سیم هاى گیتار را بر اثر قدرت انگشتانش پاره مى کرد. در سال۱۹۶۵کلاپتون توسط این گروه، دو آلبوم با نام هاى > و >منتشر کرد اما بلافاصله آنها را ترک کرد. چرا که معتقد بود اعضاى گروه از مسیر اصلىخود منحرف شده و به طرف بازار رفته اند. اریک سپس به جان مایرس پیوست. کسى که باسبک و سیاق موسیقى بلوز آشنا بود و حساسیت خاصى روى آن داشت. حاصل این همکارىآلبومى بود که پس از انتشار، استقبال فراوانى از آن شد و در جدول بهترین هاىانگلستان تا رده ششم صعود کرد. در سال۱۹۶۶اریک با همکارى جک بروس، ویلون زن وجنفیر باکر طبل زن، گروهى به نام «کرم» را تشکیل داد که انقلابى در سبک موسیقى بلوزبه وجود آورد. این گروه در بین مردم طرفداران زیادى پیدا کرد و از رده گروه هاىمشهور راک در دهه۶۰قرار گرفت. این گروه با انتشار سه آلبوم به موفقیت رسید وتورهاى بزرگى در سراسر دنیا برگزار کرد و به شهرتى جهانى دست یافت. آنها از نظرامتیاز خود را تا نزدیکى گروه هاى موفقى مثل رولینگ استون و گروه بیتل ها رساندند.کلاپتون در بین طرفدارانش جایگاه ویژه اى پیدا کرد. اما این موفقیت مدت زیادى طولنکشید که گروه دچار مشکلات اساسى شد. هر سه عضو گروه به مواد مخدر روى آوردند درتور ،۱۹۶۸کلاپتون از عهده رهبرى گروه برنیامد. آنها قبل از جدا شدن در سال۱۹۶۹آلبوم خداحافظى را منتشر کردند.