رمان دل کور

 رمان دل کور


اندکی پیش از نیمه شب برفی دکتر صادق آریان خواب عجیبی دید . خواب دید که بازارچه درخونگاه مردابی از خون بود . اوایل شب ، خواب و خسته ، او فقط خوابهای کهنه روزهای کهنه زندگی زیر گذر درخونگاه را می دید : بیست و هشت سال پیش که چهارسالش بود . بازارچه سقف دار شلوغ بود . تیغه های آفتاب از روزنه سقف ستونی از گرد و خاک جلوی سقاخانه ساخته بود . گدای کور و ابله رو پای دیوار سقاخانه چمباتمه زده بود . جلال نمد یخ فروش با صدای گرفته و مریضش داد می زد :


خرید و دانلود  رمان دل کور